نگاهى كوتاه به زندگى امام كاظم عليه السلام

نگاهى كوتاه به زندگى امام كاظم عليه السلام
علامه حلّى رحمه الله مى نويسد:
فرزند امام صادق عليه السلام، امام موسى كاظم عليه السلام نيز «عبدصالح; بنده شايسته خدا» خوانده مى شد. او عابدترين مردم زمانه خويش بود; شب ها به عبادت مى نشست و روزها روزه مى گرفت.
آن بزرگوار را از اين جهت كاظم لقب دادند كه وقتى كسى او را آزار مى داد و خشمگين مى نمود به جاى برخورد و نشان دادن واكنش، براى او درهم يا دينار مى فرستاد. دوست و دشمن فضيلت هاى وى را نقل كرده اند.
ابن جوزى حنبلى به نقل از شقيق بلخى مى گويد: من در سال يك صد و چهل و نهم هجرى به قصد حجّ حركت كردم. در قادسيه اتراق كرديم. در آن جا جوانى خوش چهره و بسيار گندمگون ديدم كه عبايى پشمين به تن كرده و خود را با آن پوشانده بود، نعلين به پا كرده بود و در كنارى تنها نشسته بود. من با خود گفتم: اين جوانى صوفى است كه مى خواهد سربار مردم باشد. به خداوند سوگند، نزد او مى روم و او را سرزنش مى كنم.
وقتى نزديك ايشان رفتم و مرا ديد كه به سوى او مى روم، به من فرمود:
يا شقيق! (اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْض الظَّنِّ إثْمٌ);1
اى شقيق! «از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است»
با خود گفتم: اين بنده اى صالح است; زيرا دانست كه چه چيزى در ذهنم وجود دارد. نزد ايشان خواهم رفت و از او خواهم خواست تا مرا ببخشد.
سپس از ديدگان من پنهان شد. وقتى وارد منزل گاه «واقصه» شديم، ديدم كه ايشان در آن جا در حال نماز است و اعضاى بدن او مى لرزد و اشك هايش سرازير است. با خود گفتم: اكنون نزد او بروم و از وى معذرت خواهى كنم.
ديدم او نمازش را كوتاه كرد و فرمود:
يا شقيق! (وَإنِّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى);2
اى شقيق! «و من هر كه را توبه كند و ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدايت شود، مى آمرزم»
آن جا بود كه با خود گفتم: ايشان از اَبدال هستند; چرا كه دو بار از راز من خبر داد.
وقتى به منزل گاه «زباله»3 رسيديم، ايشان را ديدم كه در كنار چاهى ايستاده و مشكى كوچك به دست دارد و مى خواهد از چاه آب بردارد. ناگاه اين مشك در چاه افتاد. آن بزرگوار سرش را به آسمان بلند نمود و عرض كرد:
أنت ربّي إذا ظمئت إلى الماء وقوتي إذا أردت الطعام.
يا سيّدي مالي سواها;
]خدايا! [وقتى تشنه مى شوم، تو پروردگار من هستى و قوت دهنده من به هنگام نياز به غذا تو هستى.
اى سرور من! غير از اين مشك، چيزى ندارم.
شقيق مى گويد: به خدا سوگند، ديدم آب چاه بالا آمد و آن حضرت مشك خود را برداشتند و از آب پر كردند، آن گاه وضو ساختند و چهار ركعت نماز خواندند.
سپس به سمت پشته اى ريگ رفتند و از آن سنگ ريزه ها در آن مشك مى ريختند و از آب آن مى نوشيدند. من به آن بزرگوار عرض كردم: از باقى مانده آن چه خداوند به تو روزى داده و نعمت ارزانى كرده، به من نيز بده.
فرمود:
يا شقيق! لم تزل نعم الله علينا ظاهرة وباطنة، فأحسن ظنّك بربّك;
اى شقيق! پيوسته مشمول نعمت هاى ظاهرى و پنهانى خدا هستيم. به پروردگارت خوش گمان باش.
آن گاه مشك را به دست من دادند و من از آن آشاميدم. ديدم شربت شيرينى است. به خدا سوگند، لذيذتر و خوش بوتر از آن نخورده بودم. هم سير شدم و هم تشنگى از من برطرف شد; به گونه اى كه تا چند روز به غذا و نوشيدنى، بى اشتها بودم.
ديگر آن بزرگوار را نديدم تا اين كه به مكه وارد شدم. نيمه شبى ايشان را كنار «قبة السراب» ديدم كه با خشوع و ناله و گريه به نماز ايستاده اند. ايشان تا سحرگاه همين حال را ادامه دادند; همين كه اذان صبح شد براى نماز نشستند و شروع به تسبيح خدا نمودند. سپس ايستادند و نماز صبح را خواندند. هفت مرتبه گرد خانه خدا گشتند و از مسجد الحرام خارج شدند.
من از پشت سر ايشان مى رفتم. ديدم كه او بى كس و كار نبوده و اموال و غلام هايى دارد، بر خلاف آن چه پيش تر مشاهده كرده بودم. مردم روى خود را به سمت او مى گرداندند، سلام مى كردند و به او تبرك مى جستند. از يكى از آنان پرسيدم: اين آقا كيست؟
گفت: اين موسى بن جعفر عليهما السلام است.
با خود گفتم: از اين كه اين امور شگفت از فردى غير از اين سيد باشد، شگفت زده بودم.
اين روايت را حنبلى نقل كرده است.
از فضايل ديگر حضرت امام كاظم عليه السلام ماجراى توبه بشر حافى4 است. وقتى آن حضرت از كنار خانه بشر در بغداد مى گذشت، ديد صداى غنا، نى و لهو از اين خانه بلند است.
در آن هنگام كنيزى از خانه بيرون آمد و زباله هاى سبزى را بيرون خانه ريخت. آن حضرت فرمود:
يا جارية! صاحب هذا الدار حرّأم عبد؟
اى كنيز! صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟
پاسخ داد: آزاد است.
حضرت فرمود:
صدقت! لو كان عبداً خاف من مولاه;
راست گفتى! اگر او بنده بود از مولاى خويش ]خداوند [مى ترسيد.
وقتى كنيز به خانه وارد شد، بشر كه بر سر سفره شراب بود، پرسيد: چرا دير آمدى؟
پاسخ داد: فردى بيرون خانه چنين و چنان گفت.
در آن هنگام بود كه بشر، پا برهنه از خانه بيرون آمد و در كوچه رفت تا اين كه امام كاظم عليه السلام را ديد و در همان جا به دست ايشان توبه كرد.

1 . سوره حجرات: آيه 12.
2 . سوره طه: آيه 82 .
3 . نام منطقه اى در حجاز.
4 . حافى يعنى پابرهنه، پس از آن بود كه به «بشر حافى» شهرت يافت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *