تأمّلى در متن حديث مِسْوَر بن مخرمه

تأمّلى در متن حديث مِسْوَر بن مخرمه
همان گونه كه اشاره شد حديث مِسْوَر از چند جهت قابل بررسى است:
نخست: در اين روايت آمده است كه مِسْوَر مى گويد: من از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله شنيدم در حالى كه بالغ بودم.
ابن حجر مى گويد: در روايت زُهْرى از على بن الحسين از مِسْوَر ـ كه در بحث وجوب خمس گذشت ـ چنين آمده است كه مِسوَر مى گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه وآله بر فراز منبر براى مردم خطبه مى خواند و من در آن روز بالغ شده بودم.
ابن سيّد الناس مى گويد: اين متن نادرست است بلكه صحيح همان است كه اسماعيلى آورده است كه مِسوَر گفت: «من مانند افراد بالغ و نوجوان بودم». اسماعيلى اين روايت را از طريق يحيى بن مَعين از يعقوب بن ابراهيم با سند مذكور از على بن الحسين علهيما السلام آورده است.
ابن سيّد الناس در ادامه مى گويد: مِسوَر در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله به سنّ بلوغ نرسيده بود، زيرا او پس از ابن زبير به دنيا آمده بود. پس هنگام وفات پيامبر صلّى اللّه عليه وآله هشت ساله بود(1).
همچنين ابن حجر در شرح حال مِسوَر مى گويد: در صحيح مسلم حديثى از او درباره خواستگارى على از دختر ابوجهل آمده است(2) كه در آن حديث مِسوَر مى گويد: من به سن بلوغ رسيده بودم كه شنيدم پيامبر صلّى اللّه عليه وآله براى مردم خطبه مى خواند; سپس اين حديث را بيان كرده است.
امّا اين حديث مشكلى دارد كه نمى شود به آن اعتماد كرد، زيرا تاريخ نويسان هيچ اختلافى ندارند كه ولادت مِسوَر بعد از هجرت بوده و قضيّه خواستگارى على، شش يا هفت سال بعد از تولّد مِسوَر روى داده است. پس چگونه مى توان به او بالغ گفت؟(3)
اين نخستين اشكالى است كه در متن حديث ديده مى شود! چه بسا بتوان از همين ناحيه در سند آن نيز اشكال وارد كرد. و شگفتا از ذهبى كه چگونه بر اساس اين حديث پنداشته است كه مِسوَر در آن زمان بالغ بوده است(4).
دوم: مِسوَر، داستان خواستگارى دختر ابوجهل را هنگام درخواست شمشير پيامبر صلّى اللّه عليه وآله از على بن الحسين عليهما السلام بيان كرده است، و علماى حديث در وجه مناسبت بين اين دو قضيّه نيز اختلاف دارند. آن ها وجوهى را بيان نموده و اعتراف كرده اند كه برخى از آن ها تكلّف و بيراهه است; ولى حقيقت اين است كه همه آن وجوه باطل و غير قابل قبول است آن سان كه ملاحظه خواهيد كرد.
كرمانى در الكواكب پس از نقل اين داستان مى گويد: وجه مناسبت اين داستان با درخواست شمشير رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله چيست؟ آن گاه پاسخ اين پرسش را از سه راه بيان مى دارد:
1 ـ شايد غرض مِسوَر اين بوده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله از هر چيزى كه موجب كدورت ميان خويشاوندانش مى شد، دورى مى كرد و تو نيز (امام سجّاد عليه السلام) شايسته است كه از اين اُمور دورى كنى و اين شمشير را به من بدهى تا به واسطه آن، كدورت ديگرى پيش نيايد.
2 ـ همان گونه كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله حال پسرعموهاى عبشمى خود را رعايت مى كرد، تو نيز جانب حالِ پسرعموهاى نوفلى خود را رعايت كن; زيرا مِسوَر نوفلى بود.
3 ـ همان گونه كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله آسايش خاطر فاطمه را دوست مى داشت، من نيز آسايش خاطر تو را دوست مى دارم، پس آن شمشير را به من بده تا براى تو نگه دارم(5).
اين ها وجوهى است كه كرمانى براى دفع اين اشكال بيان كرده است.
ابن حجر عسقلانى اين وجوه را ذكر كرده و مورد اول را رد مى كند و مى گويد كه تكلّف آن آشكار و واضح است. مورد دوم را به طور كامل نقض مى كند و بيان مى نمايد كه مِسوَر، زُهْرى است و نوفلى نيست! اما مورد سوم را مى پذيرد و از آن به عنوان وجه «مورد» و قابل اعتماد تعبير مى كند; ولى در پى آن مى گويد: به زودى در كتاب مناقبِ اشكالى را بيان خواهيم كرد كه مربوط به اين وجه است(6).
اين وجهِ قابل اعتماد(!!)، صاحب عمدة القارى را قانع نكرده است. او بر اين وجه تكيه نمى كند و مناسبت ميان اين دو قضيّه را به گونه اى ديگر تفسير مى نمايد.
عينى مى گويد: مِسوَر داستان خواستگارى على از دختر ابوجهل را بيان كرد تا ميزان محبّت خود به فاطمه و ذريّه او را به واسطه آن چه كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله شنيده است، به على بن الحسين زين العابدين بفهماند(7).
ولى با وجود اين، باز هم اشكال به جاى خود باقى است، يعنى اگر مِسوَر اين داستان را بيان كرده است تا زين العابدين عليه السلام بداند كه او آسايش خاطر وى را دوست دارد، و يا از محبّت و مهرورزى او نسبت به فاطمه و فرزندان او آگاه شود، پس قضيّه شمشير رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و درخواست آن از امام عليه السلام چه ارتباطى با اين موضوع دارد؟
آيا آسايش خاطر امام زين العابدين عليه السلام ـ كه با آن حال و وضعيّت همراه زنان و كودكان از عراق آمده بود ـ از همه جهات فراهم شده بود، و ديگر چيزى غير از آن شمشير نمانده بود كه خاطر وى را مشوّش سازد؟! آيا مِسْوَر مى خواست آسايش خاطر آن حضرت را فراهم كند، يا محبّتش را به آن حضرت اعلام نمايد تا شمشير را بگيرد و خاطرش آسوده شود؟!
سوم: آيا عقلايى است كه انسان براى كسى كه در پى فراهم ساختن آسايش خاطر اوست و مى خواهد محبّت خود را نسبت به او ابراز كند، سخنى بگويد كه او را اندوهگين كند و عواطفش را جريحه دار سازد؟
همان گونه كه ملاحظه مى شود اين حديث، اگر چه كرامت و بزرگى را براى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها، مادر امام زين العابدين عليه السلام بيان مى كند، ولى موجب طعن و قدح بر پدر بزرگوارش امير مؤمنان على عليه السلام است.
اين همان اشكالى است كه ابن حجر در گفتار پيشين خود به آن اشاره كرده است. وى در كتاب المناقب مى گويد:
من همچنان از مِسْوَر در شگفتم كه چگونه شدّت اهتمام خود را نسبت به على بن الحسين اظهار مى كند و مى گويد: اگر على بن الحسين شمشير رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله را به وى بسپارد، تا روح در بدن دارد، از او دفاع مى كند. از آن جهت كه فرزند فاطمه است; اما خاطر على بن الحسين را با سخن درباره خواستگارى مراعات نكرده و او را آزرده است!!
در ظاهرِ عبارتِ اين روايت، تحقير و كاستى بر على بن الحسين ديده مى شود، زيرا به تحقير و كاستى نسبت به جدّ او على بن ابى طالب اشاره اى دارد كه آن حضرت با وجود فاطمه زهرا عليها السلام به خواستگارى دختر ابوجهل رفت و موجب شد كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله كار او را آن گونه انكار نمايد؟
بلكه از مِسْوَر باز هم تعجّب مى كنم كه عميق تر از تعجّب قبل است، او حاضر است براى رعايت خاطر فرزند پسر فاطمه، جانش را بدهد، ولى براى پسر فاطمه ـ يعنى حسين و فرزند همان على كه اين داستان بر او واقع شده است ـ جانش را فدا نمى كند، تا اين كه به دست واليان ستمگر كشته مى شود(8).
سخن ديگر; آن گاه كه حسن، پسر امام حسن مجتبى عليه السلام از دختر مِسوَر بن مخرمه خواستگارى كرد، مِسْوَر پس از به جا آوردن حمد و ثناى خداى سبحان چنين گفت:
هيچ نسب و خويشاوندى و دامادى در نزد من محبوب تر از نسب شما و دامادى با شما نيست، ولى رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله فرمود:
«فاطمة بضعة منّي، يقبضني ما يقبضها ويبسطني ما يبسطها، وإنّ الأنساب يوم القيامة تنقطع إلاّ نسبي وسببي وصهري»
«فاطمه پاره تن من است. آن چه او را دلتنگ كند مرا دلتنگ كرده و آن چه او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است، و همه خويشاوندى ها در روز قيامت گسسته مى گردد جز نسب، خويشاوندى و دامادى با من».
اينك دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله نزد توست (چون حسن داماد عمويش امام حسين عليه السلام بود)، من اگر دخترم را به ازدواج تو درآورم او را ناراحت و دلتنگ مى كند.
پس از سخنان مِسْوَر، حسن بن حسن از او عذرخواهى كرد و رفت(9).
اگر مِسْوَر داستان خواستگارى از دختر ابوجهل را ديده و يا شنيده بود، به طور قطع در ماجراى خواستگارى دخترش آن را به عنوان شاهد بيان مى كرد و حديث را به طور كامل روايت مى كرد; زيرا بين قضيّه خواستگارى حضرت على عليه السلام از دختر ابوجهل ـ با اين كه فاطمه عليها السلام همسرش بود ـ و خواستگارى حسن پسر امام حسن عليه السلام از دختر مِسْوَر ـ كه دختر عمويش همسرش بود ـ مناسبت بسيارى وجود داشت.
اين ها اشكالاتى است كه علماى حديث اهل سنّت در حلّ معقول آن ها در حيرت هستند.

(1) فتح البارى: 9 / 409.
(2) پيش تر گفته شد كه اين روايت در صحيح بُخارى هم هست; ولى معلوم نيست چرا ابن حجر آن را به مسلم اختصاص داده است؟!
(3) تهذيب التهذيب: 10 / 138.
(4) سير اعلام النبلاء: 3 / 393.
(5) الكواكب الدرارى: 13 / 88 و 89.
(6) فتح البارى: 6 / 264.
(7) عمدة القارى: 15 / 34.
(8) فتح البارى: 9 / 168.
(9) مسند احمد: 5 / 423 شماره 18428، المستدرك: 3 / 172 شماره 4747، السنن الكبرى: 7 / 102 شماره هاى 13395 و 13396.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *