دوازده امام; اوصياى رسول اللّه

دوازده امام; اوصياى رسول اللّه
اين كه اوصياى پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله دوازده شخص هستند، مطلبى است كه از روايات فريقين استفاده مى شود. براى مثال وقتى «حديث ثقلين» را به حديث «الائمة بعدي اثنا عشر» ضميمه كنيم كه هر دو متواتر هستند، نتيجه همان مى شود و «روايت لوح» جابر با اسناد شيعه نيز قطعىّ الصدور است.
شيخ كلينى رحمه اللّه در كافى به سند خود از ابوبصير نقل مى كند. وى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:
قال أبي لجابر بن عبداللّه الأنصاري: إنّ لي إليك حاجة فمتى يخف عليك أن أخلو بك فأسألك عنها؟
فقال له جابر: أيّ الأوقات أحببته؟ فخلا به في بعض الأيام.
فقال له: يا جابر! أخبرني عن اللوح الّذي رأيته في يد أمي فاطمة عليها السلام بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وما أخبرتك به أمي أنّه في ذلك اللوح مكتوب؟
فقال جابر: أشهد باللّه أنّي دخلت على أمك فاطمة عليها السلام في حياة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله فهنيتها بولادة الحسين عليه السلام ورأيت في يديها لوحاً أخضر، ظننت أنّه من زمرّد ورأيت فيه كتاباً أبيض، شبه لون الشمس، فقلت لها: بأبي وأمي يا بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ما هذا اللوح؟
فقالت: هذا لوح أهداه اللّه إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله فيه اسم أبي واسم بعلي واسم ابنيّ واسم الأوصياء من ولدي وأعطانيه أبي ليبشرني بذلك.
قال جابر: فأعطتنيه أمك فاطمة عليها السلام فقرأته واستنسخته.
فقال له أبي: فهل لك يا جابر! أن تعرضه علي؟
قال: نعم.
فمشى معه أبي إلى منزل جابر فأخرج صحيفة من رق.
فقال: يا جابر! انظر في كتابك لأقرأ ]أنا[ عليك.
فنظر جابر في نسخته فقرأه أبي فما خالف حرف حرفاً.
فقال جابر: فأشهد باللّه أنّي هكذا رأيته في اللوح مكتوباً:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم لمحمّد نبيّه ونوره وسفيره وحجابه ودليله نزل به الروح الأمين من عند ربّ العالمين، عظم يا محمّد! أسمائي واشكر نعمائي ولا تجحد آلائي، إنّي أنا اللّه إله إلاّ أنا قاصم الجبّارين ومديل المظلومين وديّان الدين، إنّي أنا اللّه لا إله إلاّ أنا، فمن رجا غير فضلي أو خاف غير عدلي، عذبته عذاباً لا أعذبه أحداً من العالمين فإيّاي فاعبد وعلي فتوكّل.
إنّي لم أبعث نبيّاً فأكملت أيامه وانقضت مدّته إلاّ جعلت له وصيّاً وإنّي فضلتك على الأنبياء وفضلت وصيك على الأوصياء وأكرمتك بشبليك وسبطيك حسن وحسين، فجعلت حسناً معدن علمي، بعد انقضاء مدّة أبيه وجعلت حسيناً خازن وحيي وأكرمته بالشهادة وختمت له بالسعادة، فهو أفضل من استشهد وأرفع الشهداء درجة، جعلت كلمتي التامّة معه وحجتي البالغة عنده، بعترته أثيب وأعاقب، أولهم علي سيد العابدين وزين أوليائي الماضين وابنه شبه جدّه المحمود محمّد الباقر علمي والمعدن لحكمتي.
سيهلك المرتابون في جعفر، الراد عليه كالراد علي، حق القول منّي لأكرمن مثوى جعفر ولاسرنه في أشياعه وأنصاره وأوليائه، أتيحت بعده موسى فتنة عمياء حندس لان خيط فرضي لا ينقطع وحجتي لا تخفى وأنّ أوليائي يسقون بالكأس الأوفى، من جحد واحداً منهم فقد جحد نعمتي ومن غير آية من كتابي فقد افترى علي.
ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدّة موسى عبدي وحبيبي وخيرتي في علي وليي وناصري ومن أضع عليه أعباء النبوة وأمتحنه بالاضطلاع بها يقتله عفريت مستكبر يدفن في المدينة التي بناها العبد الصالح إلى جنب شر خلقي.
حق القول منّي لأسرنه بمحمّد ابنه وخليفته من بعده ووارث علمه، فهو معدن علمي وموضع سري وحجتي على خلقي لا يؤمن عبد به إلاّ جعلت الجنّة مثواه وشفعته في سبعين من أهل بيته كلّهم قد استوجبوا النار.
وأختم بالسعادة لابنه علي وليي وناصري والشاهد في خلقي وأميني علي وحيي، أخرج منه الداعي إلى سبيلي والخازن لعلمي الحسن.
وأكمل ذلك بابنه «م ح م د» رحمة للعالمين، عليه كمال موسى وبهاء عيسى وصبر أيّوب فيذلّ أوليائي في زمانه وتتهادى رؤوسهم كما تتهادى رؤوس الترك والديلم فيقتلون ويحرقون ويكونون خائفين، مرعوبين، وجلين، تصبغ الأرض بدمائهم ويفشو الويل والرنا في نسائهم أولئك أوليائي حقاً، بهم أدفع كل فتنة عمياء حندس وبهم أكشف الزلازل وأدفع الآصار والاغلال أولئك عليهم صلوات من ربّهم ورحمة وأولئك هم المهتدون.
قال عبدالرحمان بن سالم: قال أبو بصير: لو لم تسمع في دهرك، إلاّ هذا الحديث لكفاك، فصنه إلاّ عن أهله;1
امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم به جابر بن عبداللّه انصارى فرمود: من با تو كارى دارم، چه وقت براى تو آسان تر است كه تو را تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر عرض كرد: هر وقت شما بخواهى. پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ديده اى و آن چه مادرم به تو فرمود كه در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده.
جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله خدمت مادرت فاطمه عليهما السلام رفتم و او را به ولادت حسين عليه السلام تبريك گفتم. در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرّد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان) بود.
به او عرض كردم: دختر رسول خدا! پدر و مادرم قربانت، اين لوح چيست؟
فرمود: لوحى است كه خدا آن را به رسولش صلى اللّه عليه وآله اهدا فرمود. اسم پدرم، شوهرم، دو پسرم و اسم اوصياى از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده است.
جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليها السلام آن را به من داد. من آن را خواندم و رونويسى كردم.
پدرم به او فرمود: اى جابر! آن را بر من عرضه مى دارى؟
عرض كرد: آرى!
آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت. جابر صحيفه اى بيرون آورد.
پدرم فرمود: اى جابر! تو در نوشته ات نگاه كن تا من براى تو بخوانم.
جابر در نسخه خود نگريست و پدرم قرائت كرد، حتى حرفى با حرفى از آن اختلاف نداشت.
آن گاه جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه اين گونه در آن لوح نوشته ديدم:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اين نامه از جانب خداوند عزيز حكيم است براى محمد پيامبر او و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خالق و مخلوق) و دليل او كه روح الامين (جبرئيل) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.
اى محمّد! اسم هاى مرا بزرگ شمار و نعمت هاى مرا سپاس گزار و الطاف مرا انكار مدار. همانا منم خدايى كه جز من شايان پرستش نيست. منم شكننده جبّاران و دولت رساننده مظلومان و جزا دهنده روز رستاخيز. همانا منم خدايى كه جز من كسى شايان پرستش نيست. هر كه جز فضل مرا اميدوار باشد و از غير عدالت من بترسد، او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نكرده باشم; پس تنها مرا پرستش كن و تنها بر من توكّل نما.
من هيچ پيامبرى را مبعوث نساختم كه دورانش كامل شود و مدّتش تمام گردد جز اين كه براى او وصى و جانشينى مقرّر كردم و من تو را بر پيامبران ديگر برترى دادم و وصى تو را بر اوصياى ديگر و تو را به دو شيرزاده و دو نوه ات حسن و حسين گرامى داشتم و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانه دار وحى خود ساختم و او را به شهادت گرامى داشتم و پايان كارش را به سعادت رسانيدم. او برترين شهداست و مقامش از همه آن ها عالى تر است. كلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت رساى خود را نزد او قرار دادم، به سبب عترت او پاداش و كيفر دهم.
نخستين آن ها سرور عابدان و زينت اولياى گذشته من است و پسر او كه مانند جدّ محمود (پسنديده) خود محمّد است، او شكافنده علم من و كانون حكمت من است.
و جعفر است كه شك كنندگان درباره او هلاك مى شوند. هر كه او را نپذيرد مرا نپذيرفته. سخن و وعده پا برجاى من است كه مقام جعفر را گرامى دارم و او را به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم.
پس از او موسى است كه (در زمان او) آشوبى سخت و گيج كننده فرا گيرد; زيرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجّت من پنهان نشود و همانا اولياى من با جامى سرشار سيراب شوند. هر كس يكى از آن ها را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و آن كه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من دروغ بسته است.
پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزيده ام موسى، واى بر دروغ بندان و منكران على (امام هشتم عليه السلام) و دوست و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوّت را به دوش او گذارم و به وسيله انجام دادن آن ها امتحانش كنم. او را مردى پليد و گردن كش (مأمون) مى كشد و در شهرى كه (طوس) بنده صالح (ذوالقرنين) آن را ساخته است، در كنار بدترين مخلوقم (هارون) به خاك سپرده مى شود.
فرمان و وعده من ثابت شده كه او را به وجود پسرش و جانشين و وارث علمش محمّد مسرور سازم. او كانون علم من و محلّ راز من و حجّت من بر خلقم خواهد بود. هر بنده اى به او ايمان آورد، بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را بر هفتاد تن از خاندانش كه همگى سزاوار دوزخ باشند، بپذيرم.
و عاقبت كار پسرش على را كه دوست و ياور من و شاهد و گواه در ميان مخلوق من و امين وحى من است، به سعادت رسانم.
از او دعوت كننده به سوى را هم و خزانه دار علمم حسن عليه السلام را به وجود آورم.
و اين رشته را به وجود پسر او «م، ح، م، د» كه رحمت براى جهانيان است كامل كنم. او كمال موسى، رونق عيسى و صبر ايّوب دارد. در زمان (غيبت) او دوستانم خوار گردند و (ستم گران) سرهاى آن ها را براى يك ديگر هديه فرستند، چنان كه سرهاى ترك و ديلم (كفّار) را به هديه فرستند. ايشان را بكشند و بسوزانند و آن ها ترسان و بيم ناك و هراسان باشند. زمين از خونشان رنگين گردد و ناله و واويلا در ميان زنانشان بلند شود. آن ها دوستان حقيقى من هستند. به وسيله آن ها هر آشوب سخت و تاريك را بزدايم و از بركت آن ها شبهات و مصيبات و زنجيرها را بردارم. درودها و رحمت پروردگارشان بر آن ها باد و آنان هدايت شدگان هستند.
عبدالرحمان بن سالم گويد: ابوبصير گفت: اگر در دوران عمرت جز اين حديث نشنيدى باشى تو را كفايت كند; پس آن را از نااهلش پنهان دار.
اينك مى پرسيم كه ائمّه عليهم السلام در چه جهتى وصى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند؟
از نظر فقهى، ممكن است كسى مثلاً پنج نفر وصى داشته باشد كه هر كدام براى جهتى باشد. ائمّه عليهم السلام آن ارتباطى را ادامه مى دهند كه بين خدا و پيامبر اكرم موجود است. اين ارتباط به توسّط ائمّه ادامه مى يابد و با رفتن پيامبر اكرم قطع نخواهد شد و پيوسته ادامه پيدا خواهد كرد. البتّه اين بزرگواران، پيامبر و نبى نيستند.
چرا واژه «وصى» در اين عبارت به «نبى» و واژه «ذرّيّه» به «رسول اللّه» افزوده شده است؟ مى فرمايد: «وأوصياء نبي اللّه وذريّة رسول اللّه».
اين نبأ كه به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نازل مى شود ـ آن سان كه ابن فارس گفت: گويى كلام است ـ مى خواهد ادامه پيدا كند; يعنى نبأ، كلام، خبر و مطلبى كه از ناحيه خداوند متعال بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نازل مى شود، بايستى به توسّط ائمّه ـ كه انبيا نيستند ـ ادامه يابد، ادامه يافتن اين كلام يعنى چه؟
يعنى ائمّه عليهم السلام حافظ و ناشر آن إنباء خواهند بود كه آن خطّ ارتباطى باقى است، بى آن كه نبوّتى در كار باشد; چرا كه بعد از پيامبر اكرم اسلام صلى اللّه عليه وآله كه خاتم پيامبران است، پيامبرى نيست. امّا اين نبوّت ادامه دارد; به اين گونه كه ائمّه همان كار پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را در ابقاى معارف و شريعت با اصول و فروع و همه جوانبش بر عهده دارند. بنابراين، آنان در همه كمالات و مراتب آن بزرگوار جز نبوّت، جانشين او خواهند بود. همان طور كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله داراى ولايت تكوينى و تشريعى است، صاحبان اين ولايت ها بعد از ايشان ائمه اطهار عليهم السلام هستند.
همين معنا در علم فقه نيز به كار مى رود; انسان تصرّفاتى را كه خود در حقوق و املاك خود انجام مى دهد، بعد از خود به كسى واگذار مى كند كه به او وصى مى گويند.
مالك كيست؟ مالكِ تركه، ورثه هستند; ولى تصرّفات مورد نظر در وصيت از آنِ وصىّ است.
اين ها ظرايف و دقايقى است كه كسانى كه طالب هستند، در اين موارد بيشتر تأمل كنند و بينديشند.

1. الكافى: 1 / 527 و 528، حديث 3.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *