اسارت كودكان و بانوان حرم و ارسال آنان به يزيد

اسارت كودكان و بانوان حرم و ارسال آنان به يزيد
ششمين شاهد بر اين كه يزيد حكم قتل امام حسين عليه السلام را صادر كرد، فرمانى است كه در اسارت اهل حرم صادر نمود.
طبرى مى نويسد: از جانب يزيد نامه اى رسيد كه اسيران را به سوى او بفرستند. از اين رو، عبيداللّه بن زياد، مخفر بن ثعلبة و شمر بن ذى الجوشن را به نزد خود خواست و گفت: زنان و كودكان را به همراه سر حسين به سوى اميرالمؤمنين (يزيد بن معاويه) ببرند. سپس آنان خارج شدند تا اين كه به يزيد رسيدند… وقتى يزيد به سر امام حسين عليه السلام نگاه كرد، اين بيت شعر را خواند:
يفلّقن هاماً من رجال أعزّة *** علينا وهم كانوا أعق وأظلما;1
سرهايى از پيشواى بزرگان و عزيزان جدا شد كه آنان از فرمان ما سرپيچى نمودند.
ابن سعد در اين باره مى نويسد:
قدم رسول من قبل يزيد بن معاوية يأمر عبيداللّه أن يرسل إليه بثقل الحسين ومن بقي من ولده وأهل بيته ونسائه…;2
فرستاده اى از جانب يزيد به عبيداللّه امر كرد كه سر حسين و خانواده اى را كه از او باقى مانده اند، به سوى يزيد بن معاويه بفرستد.
ابن جوزى نيز چنين مطلب را نقل مى كند.3
شهاب الدين آلوسى كه در حدود دويست سال بعد از واقعه كربلا زندگى مى كرده، در اين زمينه مى گويد: اسيران را نزد يزيد آوردند. او در حالى اطفال و بانوان خاندان اميرالمؤمنين و امام حسين عليهما السلام را مى ديد كه سرهاى به نيزه زده شده در كنار آنان بود. كلاغى در آن جا سر و صدا كرد، يزيد اين اشعار را در آن حال سرود:
لمّا بدت تلك الحمول وأشرفت *** تلك الرؤوس على ربى جيروننعق الغراب فقلت: نح أو لا تنح *** فلقد قضيت من النبي ديوني4
آنان تصريح مى كنند كه با ورود اسيران اهل بيت عليهم السلام و سرهاى شهيدان كربلا يزيد اظهار سرور و شادمانى كرد و به همين مناسبت، مجلس شراب برپا كرد.
ابن سعد در الطبقات الكبرى به اين موضوع مى پردازد و مى افزايد كه يزيد با چوب خيزران به دو لب امام حسين عليه السلام مى زد و اين شعر را مى خواند:
يفلّقن هاماً من رجال أعزّة *** علينا وهم كانوا أعق وأظلمامردى از انصار در آن مجلس بود، او به يزيد رو كرد و گفت:
ارفع قضيبك هذا، فإنّي رأيت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يقبّل الموضع الّذي وضعته عليه;5
چوب را كنار بگذار، همانا ديدم رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آن موضعى را كه تو با چوب مى زنى مى بوسيد!
اين مطلب را طبرى، بلاذرى، ابن جوزى كه دشمنى فراوانى با اهل بيت عليهم السلام دارد و سخنان بسيارى عليه ائمّه عليهم السلام گفته است، نقل كرده اند.6 ابن جوزى در اين باره مى نويسد:
آن گاه كه سرها را به شام آوردند، يزيد مجلسى برپا كرد و بزرگان اهل شامرا دعوت كرد و آنان نزد او بودند كه با چوب بر آن سر مى زد و مى گفت:… .7
ابن سعد در الطبقات الكبرى مى نويسد:
ثمّ اُتي يزيد بن معاوية بثَقَل الحسين ومن بقي من أهله ونسائه، فاُدخلوا عليه قد قرنوا في الحبال، فوقّفوا بين يديه;8
اسيران را در حالى كه با طناب دست هايشان را بسته بودند، در مقابل يزيدايستاندند.
اين حقايق تاريخى را خود اهل سنّت نوشته اند. پس با وجود آن كه سيّد ابن طاووس رحمه اللّه در اللهوف، شيخ صدوق رحمه اللّه در فلان كتاب، علاّمه مجلسى رحمه اللّه در بحار الأنوار اين حقايق را نقل كرده اند، اين مطالب تاريخى مخصوص شيعيان نيست; بلكه كسانى كه هيچ ارتباطى با اهل بيت عليهم السلام ندارند نيز وقايع رخ داده را تا آن جايى كه مى توانسته اند نقل كرده اند.
آرى، خدا نخواسته اين حقايق مخفى بماند. خدا نخواسته ظلمى كه در كربلا به سيّدالشهداء عليه السلام به وقوع پيوسته، مخفى بماند. اين اراده الهى است كه نمى گذارد اين نور خاموش شود و ما بايد ابزار وادوات اجرا شدن خواسته حق تعالى را فراهم كنيم; چرا كه (وَيَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ).9
ذهبى اسارت خاندان پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله و صحنه دل خراش مجلس يزيد را به تصوير مى كشد و مى نويسد:
اسيران را به نزد يزيد فرستادند… امام سجّاد عليه السلام در زنجير بود. در دست يزيد چوب… و مى گفت:… .
در اين هنگام امام سجّاد عليه السلام اين آيه از قرآن را تلاوت فرمودند:
(ما أَصابَ مِنْ مُصيبَة فِي اْلأَرْضِ وَلا في أَنْفُسِكُمْ إِلاّ في كِتاب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها).10
اين امر بر يزيد گران تمام شد; چرا كه او به شعر تمثيل مى كرد و امام سجّاد عليه السلام به آيه قرآن. يزيد به ناچار در پاسخ آن حضرت، اين آيه را خواند: (وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَة فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَيَعْفُوا عَنْ كَثير).11 كنايه از اين كه آن چه بر سر حسين آمده، به دليل عملش بوده است.
امام سجّاد عليه السلام فرمودند: اگر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ما را در اين وضعيّت مشاهده مى كرد، ما را از اين غل و زنجيرها آزاد مى نمود.12
آيا اين قضايا را شيعيان ساخته اند؟
هرگز اين طور نيست. اين كه بزرگان از علماى شيعه بر فراز منبرها مطالبى در شهادت سيّدالشهداء عليه السلام مى گويند، همه و همه حق است و كسى نبايد تشكيك كند.
طبرى در اين باره مى نويسد: اسيرانى را كه شامل زنان و كودكان بودند، در حالى كه وضع بسيار نامناسب داشتند، در نزد يزيد حاضر كردند.
فاطمه بنت على گفت: زمانى كه ما در مجلس يزيد بوديم، او در حق ما دل سوزى نمود و امر كرد كه به ما چيزى بدهند و لطفى در حق ما كرد. سپس مردى از اهل شام برخاست و به نزد يزيد رفت و به من اشاره كرد و گفت: اى اميرالمؤمنين! اين زن را به من ببخش و هديه كن(!)
چنان بدن من به لرزه افتاد و ترس تمام وجودم را فرا گرفت كه از نگرانى لباس خواهرم زينب عليها السلام را كه از من بزرگ تر بود گرفتم.
خواهرم زينب عليها السلام به آن مرد گفت:
كذبت واللّه ولؤمت، ما ذلك لك وله;
چنين حقّى نه براى تو و نه براى يزيد وجود دارد.
يزيد از اين جمله ناراحت شد و گفت: دروغ گفتى، به خدا سوگند! اين ها اسير و مملوك من هستند(!)
حضرت زينب عليها السلام فرمود:
كلاّ واللّه، ما جعل اللّه ذلك لك إلاّ أن تخرج من ملّتنا وتدين بغير ديننا;
هرگز! به خدا سوگند! خداوند براى تو چنين حقّى قرار نداده است… .
يزيد با ناراحتى پاسخ داد: همانا تو، پدر و برادر تو از دين خدا خارج شده ايد(!)
خواهرم گفت:
بدين اللّه ودين أبي ودين أخي وجدّي اهتديت أنت وأبوك وجدّك;
تو و پدرت (معاويه) و پدر بزرگت (ابوسفيان) به وسيله دين خدا كه همان دين پدرم، برادر و جدّم بود، از گم راهى به هدايت راهنمايى شديد.
يزيد گفت: اى دشمن خدا! دروغ مى گويى(!)
زينب سلام اللّه عليها پاسخ داد:
أنت أمير مسلّط، تشتم ظالماً وتقهر بسلطانك;13
هم اكنون تو بر ما سلطه دارى و ما زير دست تو هستيم.
اين حقايق و اسارت بانوان و كودكان اهل بيت عليهم السلام از كتاب هاى كهن اهل سنّت بيان شد تا سرّ و راز آمدن زنان و كودكان با سيّدالشهداء عليه السلاممشخص شود.
گفتنى است كه رجوع شيعيان به كتاب هاى اهل سنّت دو دليل دارد:
1 . دفع شبهات و اتّهامات اهل تسنّن كه با نگاه به كتاب هاى خودشان به ناچار بايد پاسخ را بپذيرند;
2 . براى اين كه همگان بدانند اين اتّفاقات و قضايا در كتاب هاى شيعى و سنّى موجود است.
البتّه گفتنى است كه عالمان سنّى تمام قضايايى را كه در تاريخِ اهل بيت عليهم السلام اتفاق افتاده، نقل نكرده اند و تمام رخ دادها را نياورده اند. به اعتقاد نويسنده، آنان در دو قضيه، تمام آن چه را پيش آمده، نگفته و نقل نكرده اند.
الف) قضيّه صديقه طاهره سلام للّه عليها;
ب) كيفيت رخ دادهاى كربلا.
البتّه از سويى ما هر مطلبى را كه در كتاب هاى سنّى آمده، به طور كلى صحيح نمى دانيم.
پس ما به دليل الزام خصم و اسكات مخالفان مكتب خود به كتاب هاى ديگران مراجعه مى كنيم و گرنه دانشمندان مذهب ما در نقل و حفظ حقايق تاريخى و غير تاريخى زحمت هاى بسيار كشيده اند و نقل آنان براى ما بر نقل ديگران مقدّم است. امّا چه كنيم كه دشمنان دين در مقالات و سايت هاى خود، به اعتقادات ما حمله مى كنند و وظيفه ما حفظ اين باورهاست.

1 . تاريخ طبرى: 5 / 463.
2 . الطبقات الكبرى: 81 .
3 . الردّ على المتعصّب العنيد: 56 .
4 . روح المعانى: 26 / 72.
5 . الطبقات الكبرى: 82 .
6 . تاريخ طبرى: 5 / 463، انساب الاشراف: 219، ح 217.
7 . الردّ على المتعصّب العنيد: 57 ـ 59.
8 . الطبقات الكبرى: 83 .
9 . سوره توبه: آيه 32.
10 . سوره حديد: آيه 22.
11 . سوره شورى: آيه 30.
12 . تاريخ الاسلام، حوادث 61 ، مختصر تاريخ مدينة دمشق: 20 / 353.
13 . تاريخ طبرى: 5 / 461 و 462، البداية والنهايه: 8 / 194، «… ثمّ دعا بالنساء والصبيان فأجلسوا بين يديه، فرأى هيئة، فقال: قبّح اللّه ابن مرجانة… عن فاطمة بنت علي قالت: لمّا أجلسنا بين يدي يزيد بن معاوية رقّ لنا وأمر لنا بشيء وألطفنا. قالت: ثمّ إنّ رجلا من أهل الشام أحمر قام إلى يزيد فقال: يا اميرالمؤمنين! هب لي هذه. يعنيني…» (الردّ على المتعصّب العنيد: 60 .).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *