وجود نفاق و حركت منافقانه در دوران رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله

با توجّه به حديث ولايت درمي‌يابيم كه در زمان خود پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله‏، نيز نفاق دامن گیر عده‏‌اى از سران صحابه بوده و منافقان تنها عبداللَّه بن ابَى‏ و ديگران نبوده‏‌اند؛ همان افرادى كه به نفاق و دورويى معروف و مشهور بودند.حديث ولايت پرده ابهام را از رازها و حالات پنهانى مقربان و نزديكان از اصحاب رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ برمى‏دارد و ما در این مقاله اشاره ای به جریان های منافقانه برخی در صدر اسلام داریم:
بررسى اسناد حديث ولايت به نقل از عمران بن حصين‏
عمران بن حصين يكى ديگر از راويان حديث ولايت است.
ابن ابى شِيبه، استاد بُخارى از جمله افرادى است كه حديث او را نقل كرده و به صحّت آن تصريح نموده است، آن سان كه در كنز العمّال‏1 نقل شده، ابن ابى شِيبه اين حديث شريف را در كتاب‏ المصنَّف‏ آورده و به صحّت آن تصريح نموده است.2 محمّد بن جرير طبرى از جمله ناقلان حديث عمران به شمار مى‏رود كه از اعلام عامّه و مورد اعتماد آنان در تاريخ و تفسير است.
جلال الدين سيوطى و متقى هندى نيز از جمله كسانى هستند كه بر صحّت طريق نقل از عمران بن حصين تصريح نموده‏اند.3
البته حديث ولايت به نقل از عمران، از ديگر نقل‏ها مفصّل‏تر است. متن روايت عمران بن حصين به نقل از متّقى هندى در كنز العمّال‏4 در زير مى‏آيد:
ابن ابى شِيبه و ابوجعفر طبرى از عمران بن حصين نقل مى‏كنند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ سَريّه‏اى‏5 را به ناحيه‏اى فرستاد و على‏ عليه السلام‏ را فرمانده آنان قرار داد. آن سپاه در حالى كه غنايمى به دست آورده بودند، پيروز شدند. امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ در مورد غنايم جنگى تصميمى گرفت كه خوش آيند عدّه‏اى از آنان نبود.
در برخى از نقل‏ها آمده است كه امير مؤمنان‏ عليه السلام‏ از ميان غنايم، كنيزى را براى خود برگزيد.
چهار نفر از لشكريان تصميم گرفتند كه هر گاه به مدينه رسيدند و با رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ ديدار كردند، قضيّه را به سمع مبارك آن حضرت برسانند.
سپاهيان اعزامى بنا بر رسم، هنگام بازگشت به مدينه، ابتدا به محضر رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ شرف‏ياب مى‏شدند و به آن حضرت سلام مى‏كردند، به رخ‏ساره مبارك ايشان نظر مى‏نمودند سپس به‏خانه‏هايشان برمى‏گشتند.
زمانى كه سپاهيان به مدينه رسيدند و براى عرض سلام به محضر رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ شرف‏ياب شدند، يكى از آن چهار تن برخاست و چنين عرض كرد: «اى رسول خدا! آيا نظر نمى‏فرماييد كه على از غنايم كنيزى برداشته است»؟
رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ از او روى برگرداند. پس از آن دومين نفر از آن چهار تن و آن گاه سومى برخاست و همان گونه گفت. حضرت در هر بارى، روى مبارك خويش را از اعتراض كننده برمى‏گرداند تا اين كه نوبت به شخص چهارم رسيد. پس از گفتار وى، رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ در حالى كه آثار خشم از چهره نازنينش هويدا بود، فرمود:
ما تريدون من علي؟ ما تريدون من علي؟ عليّ منّي وأنا من علي، وعليّ وليّ كلّ مؤمن بعدي.
از على چه مى‏خواهيد؟ از على چه مى‏خواهيد؟ على از من است و من از على هستم، على سرپرست هر مؤمنى است بعد از من.
اين روايت به سان‏ كنز العمّال‏ در كتاب‏ المصنَّف‏ نيز آمده و به همين سان، طبرى نيز از عمران بن حصين روايت كرده است.
البته اين روايت با همين متن در مسند احمد بن حنبل نيز آمده است. وى بخش پايانى روايت را اين گونه نقل كرده است:
رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ به فرد چهارمى رو كرد و در حالى كه رنگ رخ‏ساره مباركش تغيير يافته بود، فرمود:
دعَوْا عليّاً، دعَوْا عليّاً، إنّ عليّاً منّي وأنا منه وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي.6
دست از على برداريد، دست از على برداريد، به راستى كه على از من است و من از او هستم. او سرپرست هر مؤمنى بعد از من است.
تِرمذى نيز در صحيح‏ خود ذيل روايت را اين گونه نقل مى‏كند:
هنگامى كه چهارمين فرد برخاست و اعتراض خود را بيان كرد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ در حالى كه آثار خشم از چهره مباركش هويدا بود، فرمود:
ما تريدون من علي؟ ما تريدون من علي؟ ما تريدون من علي؟ إنّ عليّاً منّي وأنا منه وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي.7
از على چه مى‏خواهيد؟ از على چه مى‏خواهيد؟ از على چه مى‏خواهيد؟ به راستى كه على از من است و من از او هستم و او سرپرست هر مؤمنى بعد از من است.
آرى! حديث ولايت به روايت عمران بن حصين در كتاب‏ صحيح‏ ابن حِبّان، «1» خصائص‏ نَسايى‏ «2» و المستدرك‏ حاكم نيشابورى‏ «3» نيز نقل شده است. حاكم نيشابورى پس از نقل حديث، اين حديث را داراى شرايط صحّتى برشمرده كه مسلم آن‏ها را معتبر مى‏داند، ولى با وجود اين بُخارى و مسلم آن را نقل نكرده‏اند.
گفتنى است كه حديث ولايت به روايت عمران در منابع ديگر نيز آمده است.
وجود نفاق و حركت منافقانه در دوران رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏
با توجّه به حديث ولايت و متونى كه از اين واقعه ارائه شد، درمى‏يابيم كه در زمان خود پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله‏، نيز نفاق سايه زشت خود را بر سر عده‏اى از سران صحابه، بلكه فرمان داران لشكرهاى اعزامى آن حضرت افكنده بود و منافقان تنها عبداللَّه بن ابَى‏و ديگران نبوده‏اند؛ همان افرادى كه به نفاق و دورويى معروف و مشهور و در بين مردم انگشت‏نما بودند.
حديث ولايت پرده ابهام را از رازها و حالات پنهانى مقربان و نزديكان از اصحاب رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ برمى‏دارد.
چه خوب بود اگر همه افرادى را كه خالد بن وليد همراه بريده- بى‏آن كه امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ متوجّه شوند- به مدينه فرستاد نيز مى‏توانستيم شناسايى كنيم، گرچه به نام يكى دو نفر از آنان دست‏رس پيدا كرده‏ايم.
و چه جالب بود اگر به مشخصات كسانى كه در مدينه، جلوى خانه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ اجتماع كرده بودند، مى‏توانستيم دست بيابيم؛ همان افرادى كه از بريده و همراهانش استقبال نمودند. به نظر مى‏رسد بين خالد بن وليد و يارانش و بين صحابه‏اى كه بر در سراى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ اجتماع كرده بودند، تناسب و سنخيت تامّ بوده است و براى انجام منويّات خود، برنامه‏ريزى‏هايى از پيش داشته‏اند.
نگاهى به دشمنى خالد با امير مؤمنان على‏عليه السلام‏
متن واقعه صراحت دارد كه خالد بن وليد با على‏ عليه السلام‏ دشمنى و كينه داشته است. بريده نيز به اين نكته اعتراف مى‏نمايد و جالب اين كه خود او نيز به دشمنى با حضرت على‏ عليه السلام‏ اعتراف مى‏كند.
هم چنين از اين واقعه به خوبى درمى‏يابيم كه خالد بن وليد در تمام مدت حيات رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ راه دشمنى با امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ را مى‏پيموده است.
آرى، خالد همان فردى است كه ابوبكر بعد از دست يازيدن به منصب خلافت او را به جنگ قبايلى فرستاد كه از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيدند و از پرداخت زكات به عاملان ابوبكر خوددارى نمودند و عقيده خود را درباره امامت علىّ بن ابى طالب‏ عليه السلام‏ به صراحت اظهار نمودند.
ابوبكر به خالد دستور داد كه حضرت على‏ عليه السلام‏ را در ميان نماز به قتل برساند، امّا پس از پشيمانى از اين تصميم پيش از اين كه سلام نمازش را بدهد، گفت:
يا خالد! لا تفعل ما أمرتك به.8
اى خالد! دستورى را كه به تو داده‏ام، انجام نده.
اين خالد از همان مهاجمانى بود كه در ماجراى سقيفه به خانه حضرت على و فاطمه زهرا عليهما السلام‏ هجوم آوردند.
آرى، ابوبكر نيك مى‏دانست كه چه كسى را براى كشتن ياران امير مؤمنان‏ عليه السلام‏ بفرستد و به چه كسى مأموريت كشتن آن حضرت‏را در ميان نماز واگذار نمايد.
البته ما تا كنون در مصدر معتبرى نيافته‏ايم كه امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ در نماز ابوبكر يا غير او از ديگر صحابه حاضر شده باشد، ولى در كتاب‏ الانساب‏ سمعانى نكته‏اى نقل شده كه در اين‏باره بسيار مفيد است؛ حضرت على‏ عليه السلام‏ در نماز ابوبكر حضور داشت كه ابوبكر به خالد فرمان داده بود كه در ميان نماز كه در مسجد رسول اللَّه‏ صلى اللَّه عليه وآله‏ اقامه مى‏شود، حضرت على‏ عليه السلام‏ را به قتل برساند و پس از ندامت، پيش از سلام نماز گفت:
يا خالد! لا تفعل ما أمرتك.9
خالد! فرمانى كه به تو داده‏ام انجام نده.
چه بسا كسى هرگز بر اين موضوع دست نيابد؛ چرا كه كتاب‏ الانساب‏ سمعانى، كتاب روايى و حديثى نيست. شايد فردى بگويد:
همانند اين حديث در كتاب‏هاى صحاح، مسانيد، سنن و معجم‏هاى حديثى موجود نيست، ولى خداوند متعال چنين اراده فرمود كه اين حديث توسط اين كتاب رجالى به ما برسد، گرچه راوى آن، عباد بن يعقوب رواجنى را به جهت نقل رواياتى كه بيان‏گر فضايل و مناقب‏امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ و بدگويى از ديگران است، به تشيع متّهم مى‏نمايند.
در هر صورت خالد بن وليد چنين اوصافى دارد و هم چنان كه گذشت، وى در قضيّه كنيز، فرصت را غنيمت شمرد و افرادى را به همراه نامه‏اى به مدينه فرستاد تا آنان هم‏نوا با عده‏اى مانند خود در خُلق و خوى و دشمنى و كينه‏توزى با على‏ عليه السلام‏، به هر گونه ممكنى موجبات تنزّل مقام امير مؤمنان‏ عليه السلام‏ را نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فراهم آورند و گويا براى اجراى اين امر بين خالد بن وليد و منافقان سپاه و منافقان مدينه، برنامه‏ريزى دقيق قبلى بوده است.
البته رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ از تمام اين امور باخبر بوده و از سرائر و بواطن و نيّات سوء اين گروه آگاهى داشته، ولى آنان كه كنار در خانه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ نشسته بودند و مشغول گفت و گو بودند، حتّى نمى‏دانستند كه صدايشان از پشت ديوار به گوش پيامبر صلى اللَّه عليه وآله‏ رسيده و در همان هنگام، آن بزرگوار خشمگين خارج شد و فرمود:
ما تريدون من علي؟! ما تريدون من علي؟! ما تريدون من علي؟
از على چه مى‏خواهيد؟ از على چه مى‏خواهيد؟ از على چه مى‏خواهيد.
خالد كه بنا بر نقل روايت بدان عيب‏جويى درباره على‏ عليه السلام‏ نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ درآمد، شگفت است كه وقتى بر قوم مالك بن نويره تاخت، بر خلاف موازين شرع، كارهايى كرد كه فرياد همه مسلمانان را در مدينه به آسمان بلند نمود. او به قتل مالك امر نمود و مالك به همسر خود گفت: تو مرا به كشتن دادى!10 خالد بن وليد دل به هواى همسر مالك بسته بود كه از زنان زيباى عرب به شمار مى‏رفت.
او به هر وسيله‏اى به مقصد شوم خود مى‏خواست دست يابد. از اين رو، پس از قتل مالك، در همان شب، با همسر او زنا كرد و همين فضيحت موجب شد كه فرياد مسلمانان مدينه به آسمان رود.
با وجود چنين جنايتى كه دل هر صاحب غيرتى را به درد مى‏آورد، كسى بر خالد خرده‏اى نگرفت، ولى حضرت على‏ عليه السلام‏ كه از حقّ خمس كنيزى برداشت، با اعتراض آنان رو به رو شد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:
إنّ له أكثر من ذلك.
حقّ على از خمس بيش از آن است.
آرى، نقشه‏هاى شوم، دست‏يارى‏هاى منافقانه بر ضدّ على بن ابى طالب‏ عليهما السلام‏ چيز تازه‏اى نيست و همواره تا امروز بوده و آن‏حضرت هميشه مظلوم بوده و هميشه دشمنانش در كمينش بوده‏اند، امّا تا كى اين مظلوميت ادامه خواهد داشت؟
اين جانِ رسول اللَّه‏ صلى اللَّه عليه وآله‏ حتّى از نيّات سوء نزديكان و خويشان هم در امان نبود. ساقى شراب طهور گويا از خم مظلوميت هر چه در ميان بوده، در پيمانه على‏ عليه السلام‏ و فرزندان پاكش ريخته است.
آرى، خداى عالم حكيم چنين خواسته و مصلحت هدايت خلق چنين ايجاب مى‏كند كه موقعيت امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ در اين امت مانند موقعيت هارون‏ عليه السلام‏ در امت موسى‏ عليه السلام‏ باشد.11 ماجراى حديث ولايت، دست‏يارى‏ها و نقشه‏هاى زيركانه خالد و هم‏فكرانش و منافقان مدينه بر ضدّ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام‏ در آن زمان را نشان مى‏دهد.
ولى به رغم همه آنان، تمام نقشه‏ها بر ملا شد و واقعه برخلاف خواسته منافقان، به نفع امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ تمام شد، بلكه موجب صدور حديث ولايت، اعلان رسمى امامت، ولايت و عصمت آن حضرت از نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ گرديد، تا جايى كه هر كس با على‏ عليه السلام‏ دشمنى نمايد، بايستى استغفار كند و پس از آن، از نواسلامش را تجديد نمايد.
آنان مى‏خواستند از اين فرصت بر ضدّ على‏ عليه السلام‏ استفاده كنند، ولى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ از اين فرصت به مصلحت على‏ عليه السلام‏ و اسلام استفاده كرد.

برگرفته از کتاب نگاهی به حدیث ولایت
نوشته محقق نستوه حضرت آیت الله حاج سید علی حسینی میلانی(مدظله العالی)

1. كنز العمّال: 11/ 608.
2. المصنَّف: 7/ 504.
3. القول الجلىّ فى مناقب علىّ عليه السلام: 60.
4. كنز العمّال: 13/ 142، حديث 36444.
5. سَريّه، قطعه‏اى از لشكر است كه تعداد آنان از پنج نفر تا سيصد يا چهارصد نفر باشد.
6. مسند احمد: 4/ 438.
7. سنن تِرمذى: 6/ 78، حديث 3712.
8. علل الشرائع: 1/ 192، الاحتجاج: 1/ 118.
9. الانساب سمعانى: 3/ 95.
10. تاريخ مدينة دمشق: 16/ 258، سير اعلام النبلاء: 1/ 377.
11. گفتنى است كه ما در اين زمينه در كتاب نگاهى به حديث منزلت پژوهشى را انجام داده‏ايم كه- ان شاء اللَّه- در ضمن سلسله پژوهش‏هاى اعتقادى چاپ خواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *